رمان آشوب مغز
به نویسندگی:مرضیه گلچی(Marziyeh814)
کاربر انجمن رمان های عاشقانه
با تشکر از مدیر انجمن، اقای علی غلامی
بغضم می شکند و اشک هایم روانه میگردد.
قلبم میشکند و مغزم دیوانه می گردد.
اصرار های مکررم به گوشت می رسدو دست آویزی برای خنده ات می شود.
مثل پا گذاشتن روی یک برگ خشکیده غرورم را زیر پا می گذاری و له می کنی.
هق هق من موسیقی ای می شود که تو با آن هی لبخند میزنی و جان مرا می گیری.
هرچند تلخ است این کارت؛
اما لبخندت آنقدر زیباست که باعث تضادی بین اشک توی چشمانم و لبخند روی لبم میشود. تضادی که گویای لذت من از لبخندت و عذاب من از درد قلبم است.
دست هایم را مشت میکنم تا نگهت دارم.
اما تو خاری در دست بی نمکم فرو می کنی که بی هوا دستم را باز میکنم و تو هستی که از دستم میروی و از جلوی چشمانم میافتی.
مغزم آشوبی برپا خواهد کرد که نمیتوانم تحملش کنم.
دوری از تو سخت است.
سخت تر از کندن کوه، سخت تر از آوارگی های پس از زمین لرزه...
اما آسان تر از گریه کردن های من است. آسوده تر از بی خوابی های شبانه است.
کاش می ماندی تا کوه را در سه شب برایت پودر کنم.
کاش بمانی تا این خانه ی تنهایی را بلرزانم و فرو ریزم و خانه ای دونفره از عشق بسازیم.
اما تو می روی و هرگام که برمی داری، امیدم رفته رفته، ذره ذره، قدم به قدم می رود...
نرو! همراهم بمان؛ تا ابد ،تا همیشه...
بگذار عشقی ابدی داشته باشیم...
قسمت دوم رمان آشوب مغز...برچسب : نویسنده : marziyeh814 بازدید : 78